برو ماشین عقبی بشین!
شب شهادت حضرت رقیه وقتی که دانشگاه کلاسام تموم شد ، رفتم تاکسی بگیرم تا بیام خونه.
دیدم یه پسر مذهبی داره میره جلوی ماشین بشینه. من رفتم پشت نشستم. تا نشستم دیدم از ضبط صدای خواننده زن پخش می شه . به قدری لهو آمیز بود که اعصابمو خورد کرده بود. منتظر بودیم تا مسافر های بعدی بیان حرکت کنیم. دیدم پسره داره به ضبط نگاه میکنه و اعصابش خورد شده. گفتم آقا ضبط و کم کن! اونم صدا رو تا آخر بست . دو مسافر دیگه اومدند و ماشین تکمیل شد. راننده دید ماشین تکمیل شده سوار شد تا حرکت کنیم.
تا نشست تو ماشین دستش اتوماتیک رفت رو ضبط و صدا رو زیاد کرد!!! اومدم حرفم بزنم دیدم اون پسری که جلو نشسته بود پیش دستی کرد و گفت آقا اگه میشه خاموش کنید. راننده که پسر جوونی بود یه سری تکون داد و گفت برو ماشین عقبی بشین!!! پسره پیاده شد! منم پیاده شدم! راننده اعصابش خورد شد هی به چپ و راست نگاه میکرد! فکر نمیکرد دو نفر همزمان پیاده بشن!
دو نفری رفتیم ماشین عقبی نشستیم. یه ماشین تکمیل شد. اتفاقا راننده شم (خدا رو شکر) آدم حزب اللهی بود و پیراهن مشکی هم تنش بود . خلاصه ما سوار شدیم و رفتیم اون راننده هنوز منتظر مسافر بود!