سردار شهید محمد اسلامی نسب

دلنوشته ها و اشعار جالب

سردار شهید محمد اسلامی نسب

دلنوشته ها و اشعار جالب

سردار شهید محمد اسلامی نسب

1- شهادت آنچنان شیرین و لذت بخش است که با هیچ کدام،از وعده های دینوی او را مقیاسی نیست. شهادتی که دشمن با هیچ سلاحی علیه او نمی تواند به مبارزه در آید و همه تیغ های دشمن در مقابلش کند و بی اثر است.



2 - من هر وقت نام مبارک بی بی فاطمه الزهرا (س)را به زبان میارم نا خودآگاه از خود بی خود میشوم و مطمئن هستم که ایشان ما را شر منده نمیکنه

پیوندهای روزانه

۷ مطلب با موضوع «امیرالمومنین علی علیه السلام» ثبت شده است


  1. ازدواج آسمانی

ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه(ع) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم(ص) بر آن مباهات می کرد. در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی، و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند.

  1. خطبۀ خلافت

خلافت (ظاهری) حضرت علی(ع) با ایراد اولین خطبه در مسجد مدینه پس از بیست و پنج سال سکوت آغاز شد.

  1. بخشش انگشتر

حضرت علی(ع) در رکوع نماز انگشتر خویش را به سائل عطا فرمودند و جبرئیل این پیام را آورد:

ای محمد! بخوان: سرپرست شما فقط خدا و رسول اوست و کسانیکه با ایمان به خدا نماز به پا داشته و در حال رکوع صدقه دادند. (مائده: 55)

  1. حدیث بساط

رویداد سیر فضائی حضرت علی(ع) همچون سلیمان پیغمبر در بساط با جمعی از مدینه تا غار اصحاب کهف از فضائلی است که داستان شگفت انگیز آن در کتب فریقین آمده است.

  1. عقد اخوّت

پیمان برادری رسول اکرم(ص) با امیر مؤمنان را مورّخین چنین آورده اند: با نزول آیۀ اخوّت(حجرات: 10) پیامبر عدّه ای از اصحاب را بنا بر درجۀ ایشان با یکدیگر برادر خواند و حضرت علی(ع) را برای خود نگه داشت و دست او را بلند نموده و فرمود: «هذا اخی فی الدنیا و الآخره.» این برادر من در دنیا و آخرت است.

  1. آیۀ مباهله

جریان مباهله با نصارای نجران رخدادی عظیم در تاریخ اسلام است. قرآن کریم در این باره می فرماید: «بیائید تا بخوانیم فرزندان و زنان و نفسهایمان را با یکدیگر»(آل عمران: 59) همراهی علی(ع) با پیامبر(ص) در این مباهله نهایت فضل و رتبۀ ایشان را می رساند. زیرا خداوند او را نفس و جان پیغمبر معرفی می کند.

  1. نزول آیۀ هل اتی

حضرت علی(ع) با سه روز روزه گرفتنف غذای خود را به مسکین و یتیم و اسیر بخشید و با آب افطار نمود، و به افتخار این ایثار، جبرئیل با ابلاغ تهنیت بر چنین اهل بیتی سورۀ هل اتی (انسان) را در شأن آن حضرت بر پیامبر نازل کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۲۲:۵۷
حسین کازرونی

 یک زنی شوهرش از خانه‌اش بیرونش کرده بود.

آمد خدمت امیرالمومنین گفت: شوهرم بیرونم کرده است. حضرت فرمود: «لَا وَ اللَّهِ أَوْ یُؤْخَذَ لِلْمَظْلُومِ حَقُّهُ غَیْرَ مُتَعْتَعٍ»(إختصاص مفید، ص‏157)


نمی‌شود که علی در خانه بنشینید و شوهر روز بگوید و خانمش را از خانه بیرون کند بلند شد و به خانه او رفت.

به شوهرش گفت: چرا زن را اذیتش کردی و از خانه بیرونش کردی؟

او علی را نشناخت، گفت: بتو چه! می‌خواهم بیرونش کنم! حالا که این حرف را زده «وَ اللَّهِ لَأُحْرِقَنَّهَا لِکَلَامِک»(إختصاص مفید، ص‏157) اگر در خانه بیاید، آتشش می‌زنم.

همینطور که این مرد گردن کلفتی می‌کرد، حضرت امیر فرمود: من تو را امر به معروف می‌کنم تو گردن کلفتی می‌کنی؟

بعد مردم یکی یکی آمدند و به حضرت سلام دادند.

این جوان دید همه مردم به ایشان سلام می‌کنند، پرسید: ایشان کیست؟

گفتند: آقا امیر المومنین است.

فوری روی پای حضرت افتاد و عذرخواهی کرد.

امیرالمومنین تا می‌بیند زنی از خانه بیرون رفته ، خودش ، شخص اول مملکت برمی خیزد و میرود در خانه شوهر این زن، چرا؟

چون نمی‌شود بی خیال بود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۶
حسین کازرونی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۳۰
حسین کازرونی
در یکی از روزهای جنگ طولانی «صفین» امام علی علیه السلام رو به لشکر معاویه کرد و با صدای بلند چندین بار معاویه را صدا زد. معاویه به سربازانش گفت: «از او بپرسید چه کار دارد؟»‌

سربازان معاویه پیغام وی را به امیر مؤمنان رساندند. حضرت فرمود: دوست دارم خودش را ببینم و چیزی به او بگویم.»‌ معاویه و مشاورش – عمر و عاص – از میان لشگر گذشتند و در برابر امام ظاهر شدند. نزدیکتر که آمدند، امام علیه السلام به معاویه فرمود:‌ «وای بر و تو!‌ برای چه مردم را به خاطر اختلافی که بین من و توست می کشی ( و باعث می شوی که) گروهی،‌ گروهی دیگر را به قتل رسانند.به مبارزه با من تن ده تا هر کدام که کشته شدیم، حکومت از آن دیگری باشد (و دیگر،‌ مردم بی گناه کشته نشوند.)»

معاویه رو به عمر و عاص کرد و گفت: «نظر تو در این باره چیست؟» عمر و عاص گفت: «این مرد حرف منصفانه ای می زند و بدان که اگر از او بترسی ( و درخواستش را نپذیری ) تا روزی که عربی روی زمین زندگی می کند، ننگ و عار بر تو و نسل تو خواهد بود.» از سخن شیطنت آمیز عمر و عاص،‌ معاویه خیلی ناراحت شد؛‌ چون عمرو عاص آشکارا او را به هلاکت و نابودی تشویق می کرد.

معاویه می دانست که اگر در برابر امام علیه السلام قرار گیرد سرانجامی جز مرگ نخواهد داشت. برای همین به عمر و عاص گفت:‌ «ای عمر و عاص!‌ کسی مانند من فریب نمی خورد. به خدا قسم هرگز دلاوری به جنگ پسر ابوطالب نرفته مگر آنکه علی،‌ زمین را از خون او سیراب کرده است.» معاویه این را گفت و همراه عمرو عاص به پناهگاه خود در میان لشگر رفت.

با بازگشت ذلیلانه معاویه، لبخندی پیروزمندانه بر لبهای امام علی علیه االسلام نقش بست.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۴
حسین کازرونی

حجت الاسلام عالی



دریافت

آیا یاد مرگ انسان را از زندگی روزمره دور میکند؟   + دانلود فایل صوتی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۳۳
حسین کازرونی

 

 

 دختری بی گناه را به نزد عمر آوردند و به زنای او گواهی دادند  و اینک سرگذشت دختر بی گناه :  در کودکی پدر و مادر را از دست داده بود ، مردی از او سرپرستی می کرد، آن مرد مکرر به سفر می رفت، دخترک بزرگ شده و به مرتبه زناشوئی رسید. همسر آن مرد می ترسید شوهرش دختر را به عقد خود درآورد؛ از این جهت حیله ای کرد و عده ای از زنان همسایه را به منزل خود فراخواند تا دست و پای دختر را بگیرند و زن با انگشت، بکارت دختر را برداشت.  شوهرش از سفر بازگشت .  زن به او گفت: دخترک مرتکب فحشاء شده، و زنان همسایه را که در ماجرایش شرکت داشتند جهت گواهی حاضر ساخت.  مرد قصه را نزد عمر برد و مطرح نمود ، عمر حکم نکرد و گفت:  برخیزید نزد علی بن ابیطالب برویم. آنان برخاسته و همه با هم به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شدند و داستان را برای آن حضرت بیان داشتند.  امیرالمومنین علیه السلام به آن زن رو کرد و فرمود:  آیا بر ادعایت گواه داری؟ گفت: آری، بعضی از زنان همسایه شاهد من هستند، و آنان را حاضر ساخت.    آنگاه حضرت شمشیر را از غلاف بیرون کشید و در جلو خود قرار داد و فرمود:

 

 

 

دختری بی گناه را به نزد عمر آوردند و به زنای او گواهی دادند

و اینک سرگذشت دختر بی گناه :

در کودکی پدر و مادر را از دست داده بود ، مردی از او سرپرستی می کرد، آن مرد مکرر به سفر می رفت، دخترک بزرگ شده و به مرتبه زناشوئی رسید.
همسر آن مرد می ترسید شوهرش دختر را به عقد خود درآورد؛ از این جهت حیله ای کرد و عده ای از زنان همسایه را به منزل خود فراخواند تا دست و پای دختر را بگیرند و زن با انگشت، بکارت دختر را برداشت.

شوهرش از سفر بازگشت .

زن به او گفت: دخترک مرتکب فحشاء شده، و زنان همسایه را که در ماجرایش شرکت داشتند جهت گواهی حاضر ساخت.

مرد قصه را نزد عمر برد و مطرح نمود ، عمر حکم نکرد و گفت:

برخیزید نزد علی بن ابیطالب برویم. آنان برخاسته و همه با هم به محضر امیرالمومنین علیه السلام شرفیاب شدند و داستان را برای آن حضرت بیان داشتند.

امیرالمومنین علیه السلام به آن زن رو کرد و فرمود:

آیا بر ادعایت گواه داری؟ گفت: آری، بعضی از زنان همسایه شاهد من هستند، و آنان را حاضر ساخت.

 
آنگاه حضرت شمشیر را از غلاف بیرون کشید و در جلو خود قرار داد و فرمود: "تمام زنها را در حجره هایی جداگانه داخل کنند ، و آنگاه زن آن مرد را فراخوانده و بازجوئی کاملی از او به عمل آورد ولی او همچنان بر ادعای خود ثابت بود

پس او را به اتاق سابقش برگرداند و یکی از گواهان را احضار کرد و خود، روی دو زانو نشست و به زن شهادت دهنده فرمود:

مرا می شناسی؟

من علی بن ابیطالب هستم و این شمشیر را می بینی شمشیر من است و زن آن مرد، بازگشت به حق نمود

و او را امان دادم، اکنون اگر راستش را نگویی تو را خواهم کشت!

[[  از این جمله بر مى آید که مستکشف حق مانند مصلح، دروغگو محسوب نمى شود و شاید هم منظور از بازگشت به حق این است که آن زن به جاى اولش که توقفش در آنجا حق بوده بازگشته و مقصود از امان ، امان از ستم بر او است که به نحو توریه فرموده است.]]

زن بر خود لرزید و به عمر گفت: ای خلیفه! مرا امان ده، الان حقیقت حال را می گویم.


امیرالمومنین علیه السلام به زن فرمود: پس بگو.

زن گفت: به خدا سوگند حقیقت ماجرا از این قرار است: { چون زن آن مرد، زیبایی و جمالِ دختر را دید، ترسید شوهرش با او ازدواج نماید ، از این جهت ما را به منزل خود فراخواند و مقداری شراب به دختر خورانید و ما او را گرفتیم و خود با انگشت بکارت دختر بی گناه را برداشت. }

در این موقع امیرالمومنین علیه السلام فرمود:

الله اکبر! من اولین کسی بودم پس از حضرت دانیال که بین شهود تفرقه انداخته از این راه حقیقت را کشف کردم.

و سپس بر تمام زنانی که تهمت به ناحق زده بودند حد افتراء جاری کرد، و زن را وادار نمود تا دیه بکارت دختر { چهارصد درهم } را به او بپردازد و دستور داد آن مرد، زن جنایتکار خود را طلاق داده و همان دختر را به همسری بگیرد

و آن حضرت علیه السلام مهرش را از مال خود مرحمت فرمود.

پس از اتمام و فیصله قضیه، عمر گفت: یا اباالحسن! قصه حضرت دانیال را برای ما بیان فرمایید.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۴۴
حسین کازرونی

  ما عشق تو نادیده خریدیم علی یار  اندر همه جا نقش تو دیدیم علی یار

ای همدم و همراز نبی در شب معراج

ای صد چو سلیمان به درت بنده و محتاج


خاک قدمت بر سر شاهان جهان تاج

ما را به هوایت دل و دین رفت به تاراج


بس طعنه ز اغیار شنیدیم علی یار

ما عشق تو نادیده خریدیم علی یار


دریافت فایل تصویری این ترانه با صدای فرمان فتحعلیان


دریافت فایل صوتی ترانه ی سلطان طریقت با صدای فرمان فتحعلیان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۲۲
حسین کازرونی