حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
مــــن خراباتىام؛ از من، سخن یار مخواه گنگم، از گنگ پریشان شده، گفتار مخواه
من کــه با کورى ومهجورى خود سرگرمم از چنین کور، تــــــــو بینایى و دیدار مخواه
چشم بیمـــــار تو، بیمــار نموده است مرا غیر هــــــذیان سخنى از من بیمار مخواه
با قلنـــدر منشین، گر که نشستى هرگز حکمت و فلسفـــه و آیـــــه و اخبار مخواه
مستم از باده عشق تو و از مستِ چنین پند مردان جهــــان دیده و هشیار، مخواه
سید روح الله موسوی خمینی